یه پسر خوب
دیروز مامان سروش میخواست به خاطر یه کسالت کوچولو بره دکتر.از من خواست تا برمیگرده برم خونه شون پیش سروش جون. اولش سروش خواب بود بعد از چند دقیقه بیدار شد و وقتی منو بالا سرش دید با اون زبون شیرشنش گفت عمه!!! مامانش البته خیلی تو مطب توی نوبت نشسته بود و تقریبا 4 ساعت طول کشید تا برگرده. اما سروش اینقدر پسر خوبی بود که من و مامانیش اصلا خسته نشدیم. وقتی بیدار شد یه کم تو ماشینش نشست، بعد هم رفتیم خونه ی ما.سروش دلی از عزا در آورد،به همه سوراخ سمبه ها سرک کشید.پاک کن عمه رو گاز گرفت و جزوه هاش رو خط خطی کردخودتون میتونین ببینین:
اونکه تو دهنشه پاک کن عمه ست
شب که آقاجون اومد باهم رفتیم دنبال سمانه جون،مامان سروش،که پیاده بر نگرده.سروش تو ماشین هم پسر خوبی بود،هی هن هن میکرد
قربونش برم چقدر شیرینهاینم یه عکس یادگاری از سروش و عمه زهرا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی