سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

سروش کوچولوی دوست داشتنی

پس از یک ماه و اندی...

1393/2/19 23:35
نویسنده : عمه زهرا
430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سروش عزیزم، از اینکه این مدت وبلاگت رو بروز نکردم ازت معذرت می خوام، آخه این روزها خیلی سرم شلوغه، از یک طرف که به شدت درگیر آماده کردن پایان نامه ام هستمhttp://www.millan.net/minimations/smileys/bokmal.gif، از یک طرف هم کلاسهای آموزشگاه که هفته ای چند روز وقتم رو می گیره. ولی بالاخره یه فرصت (هرچند کوتاه) پیدا کردم تا بیام و یک کم از خاطرات این روزها برات بنویسم. اول از همه عکسهای کاخ گلستان رو برات میذارم که تو روزهای عید رفتیم. روز سوم عید، یعنی یک روز قبل از کرمان رفتن شما، با همدیگه رفتیم کاخ گلستان. تو اولش خیلی خیلی پسر خوبی بودی و همش تو محوطه واسه خودت بازی می کردی، اما چون ایستادنمون تو صف خیلی طول کشید، کم کم خسته شدی و بنای ناسازگاری گذاشتی، جوری که مجبور شدیم بعد از دیدن اولین کاخ، برگردیم سمت ماشین تا تو شیر بخوری و بخوابی. ولی در کل روز خیلی خوبی بود و به همه مون خوش گذشت.

چون کسی خونه نبود داری بر میگردی

الهی قربون اون دهن غنچه ات برم عزیـــــــزمhttp://roozgozar.com/piczibasazi/zibasaz/02/www.roozgozar.com-033.gif

یه پا این ور جدول، یه پا اون ور جدول، مشغول شیطنتhttp://www.pic4ever.com/images/springsmile.gif

مجسمه کمال الملک در حال کشیدن تابلوی ناتمام...

اینجا از نگرانی اینکه یه وقت نیای جلو و نیفتی، من دارم اون پایین خودمو تیکه پاره می کنمhttp://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/emoticons7/102.gif

این عکس هنری رو مامان هنرمندم ازمون گرفت. بابات داره از مامانت عکس میگیره و منم اون ته دارم با تو سر و کله می زنم.

http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/08/www.roozgozar.com-2304.gif

و اما خاطره ی بعدی مربوط میشه به پارک دونفره ی من و تو. یه روز که مامانت می خواست صبح بره سازمان بورس و ظهر هم از اونجا بره کلاس خیاطی، من تصمیم گرفتم واسه اینکه تو زیاد حوصله ات سر نره ببرمت پارک نزدیک خونه مون تا یک کم تاب بازی کنی. تو هم مثل همیشه خیلی پسر خوبی بودی. بعد از برگشتن از پارک خوابیدی، ولی زود بیدار شدی و خستگیت بطور کامل در نرفت. شب که از مامانت حالت رو پرسیدم گفت بازم 3-4 ساعت خوابیدی، فکر کنم پارک خیلی خسته ات کرده بود عزیز دلم.

خوردن خوراکی ممنوعه(پفک) روی تاب

قربونت برم که اینقدر قشنگ بستنی می خوری

اومدن از پارک و خوابیدن رو پای عمه.

و بالاخره اینکه، از همه ی دوستانی که در این مدت جویای احوال ما بودن کمال تشکر رو دارم.

http://roozgozar.com/piczibasazi/zibasaz/02/www.roozgozar.com-040.gif

 

 

پسندها (4)

نظرات (6)

سمانه(مامان سروش)
20 اردیبهشت 93 23:45
عاشق اون عکس هنری مادر شوهرمم!
عمه زهرا
پاسخ
تازه من با چرخیدنم عکسو خراب کردم، وگرنه قشنگتر می شد
مامان سام
21 اردیبهشت 93 4:03
ای جوووووووونم ماشاالله با اون تیپ قشنگت خیلی کلاه بهت می یاد همیشه به گردش و خوشی عزیز دلم چه جاهای قشنگی مامان و بابا لاو می ترکونن و عمع جون مهربون مراقب سروش گلشه عمه به این مهربونی و باصفایی واقعاً تکه
عمه زهرا
پاسخ
ممنونم عزیزم، خیلی لطف دارید
سمانه(مامان سروش)
21 اردیبهشت 93 14:54
معلومه حسابی به شیطون بلا خوش گذشته تو پارک!!مرسی عمه جونی
عمه زهرا
پاسخ
خواهش می کنم، خدا قسمت کنه بازم ببرمش
سمانه(مامان سروش)
21 اردیبهشت 93 14:55
خدایا!!الان رو پای عمه داره میگه:نععععععععععع
مامان سمانه
21 اردیبهشت 93 19:29
من سه تا خواهر شوهر تک دارم تازشم
مامان کیانا و صدرا
28 اردیبهشت 93 8:40
سلام خوبی عمه جونی؟؟؟چه خبرا؟خوشحالم که شاد و سلامت هستید
عمه زهرا
پاسخ
سلام عزیرم، خیلی ممنون، انشالا که شما و کوچولوهای نازتون هم همیشه سرحال و سلامت باشید