یک روز کامل با سروش
سروش گلم دلم میخواد تمام لحظات با تو بودن رو هزار بار مرور کنم تا هیچوقت از ذهنم پاک نشن.افسوس که نمیشه همهء لحظه ها رو اینجا نوشت،ولی تا اونجایی که بتونم برات مینویسم تا هم برای خودم یادگاری بمونه و هم تو در آینده بخونیشون و بدونی چه لحظه های قشنگی با هم داشتیم.
چند روز پیش مامان و بابات برای خرید عید رفتن بیرون و تو رو گذاشتن پیش من و مامانی. از اونجایی هم که شب عید همه جا شلوغه و کلا خرید کردن کار وقت گیریه اومدنشون تقریبا 12ساعتی طول کشید،یعنی دقیقا یک روز کامل.بازم مثل همیشه تو خیلی خیلی پسر خوبی بودی.بعد از ظهر برای اینکه زیاد حوصله ات سر نره باهم رفتیم خونهء خاله رباب(خاله جون خودم).اونجا کلی با متین بازی کردی و کلی به همه خوش گذشت. خاله رباب تو رو خیلی دوست داره،ولی تو تا حالا زیاد نمیرفتی پیشش،اما اینبار یک کم باهاش صمیمی شده بودی و خاله جون اونقدر از این بابت خوشحال شده بود که فرداش تلفن زد و به مامانی گفت:از خوشحالی دیشب تا صبح خواب سروش جونو دیدم. الهی قربون خالهء مهربونم برم.
اون روز به من خیلی خوش گذشت. تو هم اونقدر پسر خوبی بودی که کلی دل همه مونو برده بودی.اینم چند تا عکس از بازی کردن تو و متین.