سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

سروش کوچولوی دوست داشتنی

عاشورای حسینی

ای مرثیه خوان! کرب و بلا ماتم نیست میراث حسین، درد و داغ و غم نیست جان مایه ی نهضت حسینی این است: هرکس که به ظلم تن دهد، آدم نیست . ...
22 آبان 1392

روز دانش آموز

من و سروش به همه ی دانش آموزای عزیز کشورمون، مخصوصا علیرضا و پویا و عرفان، روز دانش آموز رو تبریک میگیم. به امید روزی که هیچ بچه ای از درس خوندن محروم نباشه. کی میشه سروش جون هم بره مدرسه   ...
13 آبان 1392

گردش پاییزی...

چند روز آخر هفته همه خونه ما جمع بودن،سروش، عرفان، پویا، علیرضا، خلاصه کلی به همه خوش گذشت. جمعه هم که عمه طاهره و عمه فاطمه با مامانی رفتن خرید، من و سروش و مامان و باباش، همراه علیرضا و پویا و عرفان از فرصت استفاده کردیم و رفتیم پارک. سروش تو پارک انقدر راه رفت که حسابی خسته شد و موقع برگشت تو ماشین خوابید . البته از تاب بازی هم خیلی خوشش اومده بود، با اینکه اولین بار بود سوار تاب میشد، دلش نمیخواست پیاده بشه ...
11 آبان 1392

پارک

جمعه تصمیم گرفتیم تا هوا سردتر نشده بریم پارک. سروش خیلی خوشحال بود، از کل پارک و بازیهاش فقط از هن هن های مغازه ای که تو پارک بود خوشش اومد و ابراز احساسات کرد وقتی هم که سوار اسب شد، زود حوصله اش سر رفت ولی عوضش کلی اجازه داد ازش عکس بگیریم : سروش و عمه زهرا و مامانی: سروش و آقاجون: اینم چند تا عکس دیگه: اینجا داره رو شکمش کلاغ پر میکنه الهی عمه فدات شه که اینقدر شیرینی       ...
11 آبان 1392

یه کیک خوشمزه

چند وقت پیش آقاجون یه تغییری توی کارش به وجود آورد که در این مسیر یه مدت طولانی(حدود سه ماه) سرمایه اش رو راکد نگهداشت که خیلی باعث ناراحتی ما شد. اما بالاخره کارش رو شروع کرد و به همین مناسبت یه کیک خرید و دور هم جمع شدیم. سروش جون هم هی انگشتش رو میزد تو کیک، بعد لیسش میزد و میگفت به به ...
10 آبان 1392

خواب

سروش وقتی تنها می مونه خونه ما و خوابش می گیره، مثل یه آقا میاد رو پای عمه می خوابه با گوشی عمه حسنی گوش می ده، وقتی هم خیلی خوابش می گیره، گوشی رو میده به من که خاموشش کنم و می خوابه اینها رو که به مامانش تعریف کردم، کلی تعجب کرد و ازم خواست تا اینها رو تو وبلاگم بنویسم، چون خودش تا حالا به این راحتی بچه اش رو نخوابونده چند روز پیش هم که سروش و باباش اومدن خونه ما، سروش خوابید و من این عکسارو با عروسکای خودم ازش گرفتم،البته بعدش مامان سروش هم اومد. بعد که سروش بیدار شد، یه کم با عروسکها بازی کرد، ولی زود خسته شد و رفت سراغ کره زمینی که از بچگی باباش مونده بود یعنی میدونست اینها دخترونه ان ...
28 مهر 1392

یه پسر خوب

دیروز مامان سروش میخواست به خاطر یه کسالت کوچولو بره دکتر.از من خواست تا برمیگرده برم خونه شون پیش سروش جون. اولش سروش خواب بود بعد از چند دقیقه بیدار شد و وقتی منو بالا سرش دید با اون زبون شیرشنش گفت عمه!!! مامانش البته خیلی تو مطب توی نوبت نشسته بود و تقریبا 4 ساعت طول کشید تا برگرده. اما سروش اینقدر پسر خوبی بود که من و مامانیش اصلا خسته نشدیم. وقتی بیدار شد یه کم تو ماشینش نشست، بعد هم رفتیم خونه ی ما.سروش دلی از عزا در آورد،به همه سوراخ سمبه ها سرک کشید.پاک کن عمه رو گاز گرفت و جزوه هاش رو خط خطی کرد خودتون میتونین ببینین: اونکه تو دهنشه پاک کن عمه ست شب که ...
22 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

  من و سروش میخوایم روز کودک رو به همه ی کودکان دنیا تبریک بگیم.بچه ها پاک ترین و زیباترین موجودات روی زمین هستند.کاش تو این روز قشنگ برای سلامتی همه بچه ها دعاکنیم: خدایا،کودکانمان را به تو میسپاریم،تنشان را همواره سالم و قلبشان را همواره آکنده از شادی و عشق بگردان . آمین.   اینم سروش که داره میگه: " بچه ها روزتون مبارک" !!!! البته به زبون خودش     ...
15 مهر 1392

درختکاری

جمعه که بابای سروش خونه بود،تصمیم گرفت یک کم به باغچه و گلدونهای تو حیاط برسه.البته آقاسروش از باباش جلوتر شروع به کار کرد ...
15 مهر 1392