سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

سروش کوچولوی دوست داشتنی

گسترش دایره کلمات

عزیز دلم این روزها خیلی داری سعی میکنی حرف بزنی. هرچی میشنوی سعی میکنی تکرار کنی،مثل علی،برف،تس تس ابرو،...، ولی از همه اینها مهم تر یک کلمه ست: آقا. آقاجون اینقدر از آقا گفتنت ذوق کرده که هربار که این کلمه رو میگی دوست داره یه جایزه بهت بده.البته بابای گلم که همیشه همینطور بوده، اونقدر برات به به خریده بود که قبلا به محض اینکه می دیدیش میگفتی به به تا بالاخره آقا گفتن یاد گرفتی. آقا جون قبلا فقط از در اومدنی برات به به می آورد، اما الان یه کیسه آبمیوه خریده گذاشته تو یخچال و هر بار که میگی آقا یکی بهت میده. البته تو هم از اونجایی که با ملاحظه هستی روزی یه آقا بیشتر نمیگی . روزی که از کرمان رسیدین از راه اومدین بالا. بعد از ناهار مام...
20 بهمن 1392

تولد داداش گلم

پنج بهمن تولد بابای سروش بود،البته سروش و مامانش واسه عروسی پسرخاله سمانه(مامان سروش) رفتن کرمان.ولی خوب ما که بودیم اینم جمع گرم خانواده ما ...
10 بهمن 1392

رسم الخط کودکی...

عزیز دلم،تو این پست میخوام از دستخط قشنگت بنویسم.حتما تعجب کردی،ولی واقعا دایره های کوچولویی که با اون دقت میکشی نسبت به سنت خیلی قشنگه.اینکه گاهی حدود 20 دقیقه یا نیم ساعت میشینی پای کاغذ و مینویسی یعنی بیشتر از سنت میفهمی نوشتن یعنی چی.ولی هنوز نمیدونی میشه کاغذ رو بچرخونی،واسه همین مرتب بلند میشی و دور کاغذ میچرخی. هر وقت هم مداد رو میدی دست من تا برات نقاشی بکشم میگی هن هن.گاهی ازت میپرسم: گل بکشم؟ یا خونه یا درخت یاهاپو... اولش دلمو نمیشکنی و با خنده تایید میکنی،ولی باز بلافاصله بعد از تموم شدن نقاشیم میگی هن هن. تو این عکس یه شکلات گنده تو دهنته البته عزیز دلم،در و دیوار های ما رو هم بی نصی...
8 بهمن 1392

یک هفته ی پر تنش...

سلام عزیز دلم،میخوام از سختی این روزها برات بنویسم.الان دقیقا یه هفته ست که من مریضم. تو این یه هفته تو چند بار با بابات اومدی بالا،ولی چون من اصلا حالم خوب نبوده و نتونستم باهات بازی کنم، احساس میکنم باهام سرد شدی،دیگه زیاد عمه عمه نمیکنی. امیدوارم زودتر خوب شم تا بتونیم دوباره با هم بازی کنیم.الان هم چون حالم خوب نیست بیشتر از این نمینویسم،عزیزم واسه عمه دعا کن.حرف آخر اینکه خیلی دوستت دارم سروش جون، چون این روزا نمی بوسمت که ازم نگیری، اینجا یه عالمه بوس برات میذارم ...
20 دی 1392

اتفاقات این روزها

عزیز دلم،چند روز پیش مامان و بابات رفته بودن بیرون و تو مونده بودی پیش ما.از اونجا که تو عاشق حمام هستی من بردمت حمام،خیلی جیگر شده بودی . بعد هم به این نازی شدی و مثل آقاها از حمام اومدی بیرون. و موهات رو شونه کردی.   توی چند روز تعطیلی 28 سفر همه خونه ما جمع بودن. من به مناسبت teacher شدنم یه کیک خریدم، البته به خاطر شما کوچولوها کیک باب اسفنجی خریدم. ولی تو همش عجله داشتی بری با بچه ها بازی کنی ما یه روشویی جدید نصب کرده بودیم و بچه ها تو رو گذاشته بودن تو جعبه اش،تو هم از این بازی خیلی خوشت اومده بود.     ...
11 دی 1392

یلدا...

زیباتر از این چیست که شب پا شده باشد در حادثهء موی تو یلـــــــــــــدا شده باشد     شب یلدا یکی از قشنگترین شبهای سال،خیل ی این شب رو دوست دارم.از بچگی از شب یلدا خاطرات زیادی دارم. سروش جون هم از این شب خیلی خوشش اومده بود،یه عالمه هندونه خورد،تخمه ها رو پاشید،دوغ رو ریخت تو سفره،خلاصه هر کاری که بلد بود کرد قربونش برم من و سمانه جون کلی واسه این شب تدارک دیده بودیم. اول هندونه رو به این شکل تزئین کردیم: بعد سمانه پیتزا درست کرد،مامان ماهی درست کرد، و من هم انار دون کردم و پوست پرتقال ها رو خالی کردم،انارها رو ریختم توشون: اینم شیوه آجیل خوردن آقا سروش: ...
1 دی 1392

عزیز دلم برگشت

بالاخره عزیز دلم بعداز 26روز برگشت. سروش جون توی این26روز کلی عاقل ترشده،نمونه اش این که وقتی نشسته بود بغل مامانش به محض اینکه گفتم بیا بشین بغل من بلندشد واومدبغلم.اول که اومد روش نمیشد بگه عمه،وقتی می گفتم بگو عمه بلند می خندید.بعد از چند دقیقه هم میگفت عمه بازم می خندید. وروجک بارفتارش نشون میده که چقدرعمه زهرارودوست داره.البته دل به دل راه داره آخه سروش جیگرعمه اس. آخر هفته که همه خونه ما جمع بودن سروش کلی با بچه هابازی کرد.ازبازی قایم موشک خیلی خوشش اومده بود.وقتی بچه ها چشم میذاشتن میخندیدووقتی که دنبال هم میگشتن میرفت چشم میذاشت. سروش پیش پویا لالا کرده   ...
22 آذر 1392

دلتنگی

 عزیز دلم دیروز باهات تلفنی حرف زدم فقط یه عمه گفتی،بعد فقط گوش دادی. الهی قربونت برم،چقدر دلم برات تنگ شده. امروز اومدم عکسهاتو تو کامپیوتر مرور کنم که به این عکسها برخوردم.یه روز که با مامانت اومده بودی خونهء ما،اول کتابهای منو از رو میز کامپیوتر ریختی زمین،بعد همراه من و مامانت نچ نچ کردی، ، بعد خیلی خونسرد رفتی در کمد رو باز کردی، جعبهء بدلیجات من و برداشتی و نشستی. وقتی همه رو ریختی زمین و خیالت راحت شد،بلند شدی و چتر رو برداشتی و از اتاق رفتی بیرون. نمیدونم چرا حتی شیطونی هات هم به نظرم اینقدر قشنگ و بامزه میاد؟ تو تمام این حالات هم به نظرم خیلی بچهء خوبی هستی.یعنی اونهایی که بچه بدی هستن چیکار میکنن؟ نمیدونم، ولی تو ک...
27 آبان 1392

خداحافظی

عزیز دلم رفت کرمان آخه من خییییلی دلم براش تنگ میشه امیدوارم بهشون خوش بگذره از همینجا یه ماچ گنده براش میفرستم این چند روز دایی سلیم سروش جون اومده بود خونه شون. کلی این چند روز با داییش گشتن، بعد هم همه با هم رفتن کرمان خونه مادر سمانه جون. دیشب که از دانشگاه اومدم،یه راست رفتم پایین سروش رو آوردم بالا کلی باهاش بازی کردم، یه عالمه بوسش کردم. صبح زود که میرفتن من خواب بودم، مامانم میگفت سروش حسابی سرحال بود اون وقت صبح!!!! بچه مون سحر نازه.         مامانی پارسال زمستون یه بلوز برای سروش بافته بود که امسال اندازه اش شد. این چندتا عکس رو وقتی با بلوزش اومده بود بالا از...
23 آبان 1392